Tuesday, July 10, 2007


عادت شده یار مرا شیرینی بعد خواب ناز
ممنوع کردم بوسه را ترسم گرفتارش کند

خواهد که مهمانش کنم لبخندی از شهد لبم
دل میزند شیرینیش ترسم که آزارش کند

وقتست بداند هر چه او خواهد نباشد کام او
افسوس و ناکامی دل شاید که هشیارش کند

صد بار او را گفته ام از برگ گل نازکترم
باید نظر در گفته و رفتارو کردارش کند

ورنه به خواب بیند او گرمای آغوش مرا
سردی آه حسرتش ترسم که بیمارش کند

اشکم در آورده شبی خواهم که جبرانش کنم
باشد هوای پیکرم بر گریه وادارش کند

گفتم که عمری نام تو شه بیت اشعارم شده
شعری سروده تا مرا بانوی اشعارش کند

خواهد که در طرف چمن شاهد بگیرد نسترن
حلقه در انگشت و مرا یک عمر گرفتارش کند

باید نظر در گفته و رفتارو کردارش کند

3 comments:

Anonymous said...

Please never forget you are one of the most beautiful, charming and caring women I've ever had the pleasure to know.
Happy valentine's day!

Azin said...

wow..tnx;) But I really don't know who!

Anonymous said...

someone who cares;)