Saturday, July 07, 2007


گفتمش دل ميخري؟

پرسيد چند؟

گفتمش دل مال تو،تنها بخند

خنده کرد و دل ز دستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل ز دستش روي خاک افتاده بود

جاي پايش روي دل جا مانده بود

7 comments:

Anonymous said...

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهي بجز گـــــــــريز برايم نمانده بود
اين عشق آتشين پر از درد بي اميد
در وادي گناه و جنــونم كشانده بود
رفتم كه داغ بوسه پر حسرت تو را
با اشكهاي ديده ز لب شستشو دهم
رفتم كه نا تمام بمانم در اين سرود
رفتم كه با نگفته بخود آبرو دهم
.......
من از دو چشم روشن و گريان گريختم
از خنده هاي وحشي طوفان گريختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گريختم

اي سينه در حرارت سوزان خود بسوز
ديگر سراغ شعله آتش زمن مگير
مي خواستم كه شعله شوم سركشي كنم
مرغي شدم به كنج قفس بسته و اسير
......

Unknown said...

bar man dare vasl baste midarad doost
del ra be anha shekaste midarad doost
zin pas man o del shekastegi bar dare oo
chon doost dele shekaste midarad doost

Anonymous said...

7/7/7 @ 7:07 I LIKEEE;)

Azin said...

hehe finallyyyy someone noticed.. thank you!!!;)

Anonymous said...

قشنگه. ولی دنیای تو خیلی با این چیزا فاصله داره

Azin said...

How do you know my world??!!

Anonymous said...

I know!